یک روز
تنها یک روز
با تو دیدار کرده ام .
امشب
بعد از هزار روز
برای ساختن پل
تمام خاطره هایم را
بیدار کرده ام
اما ، افسوس !
تا سپیده، راهِ درازی نمانده است .
The Last Letter...
به یاد او که بی یاریش سکوتم نمی شکست
به عزیزی که تا این لحظه حضور زندگی را به من قبولانده.
با بوسه بر گونه های سرخش
حرف هایی هست که گفته نمی شوند
این حرفارو تقدیم میکنم به او که دلهره ی من بود
و اگر نمی بود هرگز به این خوبی نمی مردم !
بقیه حرفم را فروغ در شعرش بهتر می سراید:
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد،پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
...
...
ساحل به رود گفت:
توان آنم نیست که موج های تو را نگه دارم
مرا بگذار
تا ردپای تو را در دل داشته باشم.