وقتی که باران می بارد اندوهم را نمی بخشم تا به خاک بسپارد
در اندوهم یاد تو نفس میکشد و من با یادت شادم
دوستت دارم را
در دستانم میچرخانم
از این دست به آن دست
پس چرا
هروقت میخواهم
به دستت بدهم نیستی ؟
چرا اینجا نیستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم
از جنس تنم
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟
بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم