روی چشمهات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد
میبوسمت
و ماه میشوم
بر سینهی تو
آویخته به زنجیری که
دستهای من است.
با خیالت
زندگی میکنم
و با خودت
عاشقی.
کاش دو بار زاده میشدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت.
آنهمه دشت بیانتها
آنهمه تپه سبز
آنهمه چشم خیس
آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش
همه در خواب من بودند
تا بفهمند نگاه من شیداتر است
یا صدای تو عاشقتر.
و زمین در چرخش خود مکثی کرد
تا مزه مزه کردن این لحظه
لَختی به طول انجامد
و دل من آرام گیرد.
آنهمه دشت بیانتها
آنهمه تپه سبز
آنهمه چشم خیس
آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند.
دیگر گمت نمیکنم
وگرنه راه میافتم
شهر به شهر
زنگ خانهها را میزنم
و میپرسم:
عشق من اینجاست؟
عباس معروفی (نویسنده کتاب سمفونی مردگان)
آنهمه دشت بیانتها
آنهمه تپه سبز
آنهمه چشم خیس
آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند.
خیلی زیبا بود
درود
خواهش میکنم نظر لطفتون
من واقعا با عاشقانه های آقای معروفی آروم میشم
سلام ...
به زیبایی رویای تمام پیچک ها زیبا ... و زیبا
مرسی لذت بردم - پایدار باشی
درود
وب شما هم زیبا بود هم پر محتوی
سرفراز باشید