در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

..:: راز، موفقیت، شادکامی، قانون جذب، قدرت ::..
در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

..:: راز، موفقیت، شادکامی، قانون جذب، قدرت ::..

گفتگو با خدا

خواب دیدم با خداوند در ساحل رودخانه ای قدم می زنم.

نا گهان فراز ها و نشیب های صعودم در زندگی،

همچون برق و باد از جلوی دیدگانم عبور کرد.

نیک نگریستم؛

در فرودهای زندگیم،

هر کجا که آسودگی و شادمانی و لذت بود،

دو رد پا بر ماسه ها مشاهده میشد.

اما در فراز های زندگیم،

هر کجا که سختی و درد و رنج بود،

تنها یک رد پا می دیدم.

گفتم: " ای خدا!

قرار بود که تو همواره با من باشی،

اما در هنگام مصیبت و بلا،

آنگاه که سخت به تو محتاجم،

چرا تو با من نیستی؟

رد پایت را نمی بینم؟ "

خداوند لبخندی زد و گفت:

" آن زمان که تنها یک رد پا می بینی؛

زمانی است که من تو را در آغوش خویش حمل می کنم. "


نظرات 2 + ارسال نظر
امید یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:20 http://omid-future.blogsky.com

خداییش حال کردم با این نوشته
نمیدونم مال خودتون بود یا کسی دیگه

دست مریزاد !

درود
ممنون لطف دارین
این از نوشته های پراکنده "اشو" هست.

Nikan دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 02:21

خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشدی از قصه خلقت
از اینجاو از آنجا بودنت!
خداوندا!
اگر روزی زعرش خود به زیر آیی
لباس فقر به تن داری
برای لقمه نانی
غرورت را به زیر پای نامردان فروریزی
زمین و آسمانرا کفر میگویی
نمیگویی؟
خداوندا!
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
زپیشانی عرق ریزی
شب آزرده و دل خسته
تهی دست زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمانرا کفر میگویی
نمیگویی؟
خداوندا اگر در ظهر گرما گیر تابستان
تن خود را به زیر سایه دیوار بسپاری
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
وقدری آن طرف تر کاخهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
وشاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمانرا کفر میگویی
نمیگویی؟
خدایا! خالقا! بس کن جنایت را تو ظلمت را!
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمیکردی
یکی را همچو من بدبخت
یکی را بی دلیل آقا نمیکردی
جهانرا اینچنین غوغا نمیکردی

دگر فریادها در سینه تنگم نمیگنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمیسازد
دگر از فرط می نوشی میم مستم نمیبخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمیرقصد
نه دست گرم نجوایی به گوشم پنجه میساید
نه سنگ سینه غم چنگ صدها ناله میکوبد
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نامرادیها باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه؟
فروزان اختربن ثابت سیار یعنی چه؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج میدارد
که با آوای دل خواهم کشد فریادو برگویم:
خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست!
شما ای مولیانی که میگویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید
بگویید تا بفهمم چرا اشک مرا هرگز نمیبیند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمیگوید؟
چرا او اینچنین کور و کر و لال است؟ ویا شاید درون بارگاه خود کسی لب بر لبانش مست تنهایی
ویا شاید دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را
چرا در پرده میگویم خدا هرگز نمیباشد؟
من امشب ناله نی را خدا دانم
من امشب ساغر می را خدا دانم
خدای من دگر تریاک و گرس و بنگ میباشد
خدای من شراب خون رنگ میباشد
مرا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد
خدا هیچ است!
خدا پوچ است!
خدا جسمیست بی معنی!
خدا یک لفظ شیرین است!
خدا رویای رنگین است!
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره میپاشد
وگنجشک از لبان شهوت آلودی زنبق بوسه میگیرد
من اما سرد و خاموشم
من اما در سکوت خلوتم آهسته میگویم: اگر حق است زدم زیر خدایی!!!
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم؟!
خداوندا! اگر در نعشه افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه! چرا من رو سیه باشم؟چرا غلاده تهمت مرا در گردن آویزد؟
خداوندا!
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو میگفتی که نامردان بهشتت را نمیبینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم که نامردان به از مردان به خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا!
بیا بنگر بهشت کاخ نامردان
خدایا! خالقا! بس کن جنایت را بس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهریمن شهوتبر انسان حکم فرماید
تو اورا با صلیب عصیانت مصلوب خواهی کرد
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد
برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام میگیرد
نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر میلرزد
پس... قولت!
اگر مردانگی این است, به نامردی نامردان قسم نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم.
اینم یه جور گفتگوه دیگه!!!

سلام
از وقتی ک گذاشتی و مطلبو خوندی و مطلب درج کردی سپاسگزارم

اما واقعا با این دید تلخی ک کارو به جهان اجتماع زندگی و ... داره برای کسی ک این جور نوشته ها رو میخونه زندگی همانقدر تلخ میشه! و بسیار چیزای خوب رو از دست میده
کارل گوستاو یونگ روانشناس معروف می گوید:
من بیمار روانی ندیدم مگر اینکه به خدا معتقد نباشد.

بر مقبره خانوادگى یونگ درگورستان کوشناخت عبارتى لاتینى حک شده که بخشى از آن بدین قرار است: "Vocatus adque nor Vecatus Deus aderit" « چه بخوانیش، چه نخوانیش خداوند حاضر است.»

به اعتقاد (ویکتور امیل فرانکل) سه عنصر, جوهر وجود انسان را تشکیل می دهد: معنویت, آزادی, و مسؤولیت. حصول و کاربرد معنویت, آزادی و مسؤولیت با خود ماست, بدون اینها, یافتن معنی و منظور زندگی میسر نیست. و نتیجه نیافتن معنی زندگی چیزی جز بیماری روانی نست.
و عقیده شخصی بنده:
من چه درست فکر کنم چه غلط فکر کنم در نهایت حق با من است.
ینی من هر جور فکر کنم ضمیر ناخود آگاه من از آن تغذیه می کند و در ضمیر خود آگاه رشد می کند و رفتار ها و افکار و وقایع که برای من رخ می دهد را کنترل میکند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد