همیشه راهی پیدا خواهید کرد.
اگر قرار باشد که اشتباهی بکنید، بهتر است اشتباهتان این باشد که به قابلیتهای خود، بیش از حد بها دهید، زیرا ممکن است همین امر موجب موفقیتتان شود یکی از تفاوتهای افراد خوشبین و افراد بدبین این است که افراد بدبین، توانائیها و مهارتهای خود را با دقت اندازه گیری میکنند. اما افراد خوشبین، رفتارهای خود را مؤثرتر از آنچه واقعاً هست، میپندارند.
در نتیجه، افراد بدبین به کوشش بیهوده دست نمیزنند و همین که دلیل منطقی برای ادامه کار، وجود نداشته باشد، کارها را رها میکنند. با وجود این، تصورات مثبت افراد خوشبین روحیه لازم را در آنها به وجود میآورند و در اثر پشتکار، سرانجام مهارت لازم را پیدا میکنند. یعنی ظاهراً ارزیابیهای غیر واقع بینانه، موجب کسب مهارت میشود.
ادامه مطلب ...
اعتقاد چیست؟
اعتقاد، عبارت از احساس اطمینان نسبت به درستی چیزی است. مثلاً اگر به هوشمندی خود اعتقاد داشته باشید، این اعتقاد، صرفاً یک نظریه نیست، بلکه احساس اطمینان میکنید که فرد باهوشی هستید. این احساس اطمینان از کجا آمده است؟
هر فرض یا نظر را به صورت رویه میزی در نظر بگیرید. اگر میز، پایه نداشته باشد به چیزی متکی نیست. نظریه هم در صورتی به صورت عقیده در میآید که پایههایی داشته باشد. این پایهها که موجب اطمینان میشوند عمدتاً ناشی از تجارب مرجع هستند. مثلاً اگر معتقد باشید که فرد باهوشی هستید، احتمالاً تجارب قبلی شما نمرات زمان تحصیل و یا اظهارنظر دیگران باعث ایجاد این عقیده شده است. البته ما برای احساس اطمینان، محدود به تجارب گذشته خویش نیستیم.
تأثیر اعتقادات
بعضی از مردم، تنها یکی از وقایع تلخ گذشته را در نظر میگیرند و میگویند به علت این تجربه، دیگر احساس عشق یا کمال نخواهم کرد و بعضی دیگر عین همان واقعه طوری تعبیر میکنند که نیرو بخش است از آنجا که نسبت به من بی عدالتی شده است، نسبت به نیازهای دیگران حساسم یا از آنجا که فرزند خود را از دست دادهام تلاش میکنم تا امنیت بیشتری را در جهان برقرار کنم همه ما قادریم هر واقعهای را طوری معنی کنیم که امیدوار کننده و نیروبخش باشد. یکی از تجارب گذشته خود را در نظر آورید و با معنای تازهای که به آن میدهید، انقلابی در زندگی خود به وجود آورید. اعتقادات، قدرتی نابود کننده دارند. از آنجا که اعتقادات تأثیر عجیبی بر زندگی ما دارند، لازم است که این سه مسئله را درک کنیم:
1- اغلب ما، عقاید خود را آگاهانه انتخاب نمیکنیم.
2- عقاید ما، غالباً بر پایه تفسیر غلط وقایع گذشته است.
3- پس از آنکه عقیدهای را پذیرفتیم، آنرا وحی منزل میپنداریم و فراموش میکنیم که آن عقیده فقط یک نقطه نظر است.
عقیده فقط یک نقطه نظر است.
هرگاه اتفاقی برایتان بیفتد، مغزتان بلافاصله دو سؤال را مطرح میسازد:اول اینکه آیا این اتفاق به معنی رنج است یا به معنی لذت؟ دوم اینکه برای دوری از رنج و کسب لذت چه باید بکنم؟ پاسخ این پرسشها بسته به این است که درباره موجبات رنج و لذت چه عقایدی داشته باشید. این عقاید کلی به منزله راههای میانبری است که باعث میشود بسیاری از امور روزمره را به انجام رسانیم، و در عین حال همین عقاید میتواند زندگی ما را به کلی محدود سازد. به عنوان مثال، کسی که به طور اتفاقی در کاری شکست خورده است، ممکن است نتیجه بگیرد که بی لیاقت است و متأسفانه همین تعمیم دادنهاست که باعث میشود نسبت به آینده، خوشبین یا بدبین باشیم.
علت کارهایی که مردم میکنند چیست؟
تنها علت رفتارهای ما، اعتقاد و باور است. گرچه عجیب است، ولی اگر مردم باور کنند که برای رفع بیماری باید جمجمه خود را با مته سوراخ کنند، چنین میکنند (و نتیجه هم میگیرند!) خواه این عقیده پایه و اساس درستی داشته باشد خواه نداشته باشد و اگر هم معتقد شوند که خوشبختی آنان در گرو کمک به دیگران است بر همان اساس عمل میکنند.
اعتقاد ماست که باعث میشود یک عمر احساس بدبختی کنیم و یا برعکس زندگانی خود را با خوشی بگذرانیم. عقیده سبب میشود که یک نفر اینشتین شود و یک نفر بتهوون، یا یک نفر به صورت قهرمان در آید و نفر دیگر نداند که اصلاً چرا به این دنیا آمده است.