امشب دلم خیلی گرفته...
اون روز رو به یاد می یارم که تازه دانشگاه قبول شده بودم
سال 86... خواهرم بهم گفت: وای بهار...کو تا سال 90 که فارغ التحصیل بشی...
خندیدم و گفتم ..تموم می شه بالاخره
سال 90 هم رسید... درسم تموم شد...اما هر وقت یاد حرف خواهرم می افتم... دلم حسابی می گیره
اخه...
سال 90 رسید ولی خواهرم دیگه نبود... فارغ التحصیلی منو هم ندید...
محبوبه مهر 88 فوت کرد
یادش بخیر... یاد همه ی روز هایی که با هم بودیم...
به جز افسوس خوردن...دیگه هیچ کاری نمی شه کرد
افسوس ...
دیدی که سخت نیست تنها بدون من
دیدی که صبح می شود شبها بدون من...
این نبض زندگی بی وقفه می زند..
فرقی نمی کند .. با من ... بدون من...
دیروز گرچه سخت..
امروز هم گذشت..
طوری نمی شود....... فردا بدون من
( مثل همیشه به یادتم ، خواهر خوبم محبوبه
از چی بنویسم... والا درد دل که زیاده، گوش شنوا می خواد..
حال و حوصله اساسی می خواد و از همه مهمتر جیگر شنیدن
میخواد... که الحمدالله این روزا هیشکی ، هیچکدوم را نداره...
بهتون بر نخوره...والا من خودم از شما بدترم
تورم و بی پولی و بیکاری مردم که بماند،
بحثش خیلی وقته که کهنه شده و به جایی هم نرسیده...
اخه فلسفه ی این روز قدس دیگه چیه...
بله..، مردم فلسطین بیچاره و مظلومن..،
ولی خدا وکیلی بیچاره ترو مظلوم تر از ما هستن..،??
خوش به حالشون که دشمنشون و ظلمی که بهشون می شه را
همه ی دنیا می بینن و می دونن... ولی ما چی ??
اعتراف می کنم که
گاهی فراموش می کنم تو را
و همه ی لحظات با تو بودنم را
غم هایی که تنها تو از انها با خبر بودی...
و یا
شادی هایی که فقط با تو قسمتشان می کردم...
خدای خوبم
اعتراف می کنم که گاهی بیرحمانه از تو دور می شوم و
فراموشت می کنم
امشب اعتراف می کنم
خدای من
تو هم اعتراف کن...که چه زود فراموش می کنی
چه زود فراموش می کنی
تمام فراموشی هایم را...
هر سال وقتی ماه رمضان شروع می شد
حال و هوای شهرمون عوض می شد.. مردم مهربونتر می شدن...صدای موزیکه
ماشینا شونو کم می کردن
جلوی در شیرینی فروشی ها بوی زولبیا بامیه به مشام همه می رسید... پسرا
تو خیابون کمتر متلک می پروندن و دخترا
هم با حجاب تر می شدن...
اما امسال... نمی دونم چرا ؟؟؟
اصلا چرا از مردم بگیم ؟؟؟ هر کدوم از ما اول به خودمون نگاه کنیم...شما همون
ادم قبلی هستید؟؟؟؟؟ ادم پارسالی؟؟؟
من که نیستم....
دختر 5 ساله ای از برادرش پرسید: معنی عشق چیست؟؟؟
برادرش جواب داد:
عشق یعنی تو هر روز شکلات منو از کوله پشتیه مدرسم بر میداری
و من هر روز بازم شکلاتمو همونجا می زارم .
سلام به همه ی شما دوستای خوبم. ..منو ببخشید که دیگه مثل سابق مطلب نمیزارم اینجا
... حسابی درگیر زندگی شدم ..جاتون حسابی خالیه...با زمان مسابقه گذاشتم...یه
جورایی ازش در حال سبقت گرفتنم
دوستون دارم و به یادتون هستم و راستی یه وقتایی به خونه هاتون سر می زنم
مواظب خودتون و کلبه های مجازیتون باشید. بهار
شاید گذر زمان التیامبخش درد باشد و شاید بشود اندوهی را با زمان
کم کنیم....ولی مثل آتش زیر خاکستر میرود آن زیرترها....
میرود جایی مینشیند که هربار دستت را به آن برسانی
بسوزاندت.... گذر زمان فراموشی نمیآورد....
فقط شاید گاهی آتش و خاکستر و همهی متعلقاتش برود زیر پوستت،
توی خونت حل شود و آن وقت است که رنج کشیدن را نمیفهمی....
خیال میکنی فراموش کردهای.... و انگار دیگر حسی، هیجانی
نمانده ... درد را بغل کردهای... تبدیل به دردی خواهد شد که خزیده
زیر پوستت، قاطی خونت شده.... دیگر حواست به او نیست....
نمیکُشیاش. ...
و من پرم از این دردها و گاهی از درونم لبریز می شوند
جای بهتری برای خالی کردن انها ندارم...مرا ببخشید که گاهی خیلی
مبهم برایتان درد و دل می کنم
امشب فقط برای تو می نویسم
محبوبه
چقدر خوبه که هر روز با منی
هر لحظه و هر ثانیه
هر جا که می رم....
اصلا انگار که بخشی از وجودمی ... با تو می خندم...حتی با تو اشک می ریزم
هنوز وقتی کسی ازم سوال میکنه که چند تا خواهر دارم...اول از تو میگم...
تو برای من نمردی...تو همیشه با منی...