برای او که عاشقانه عشق می ورزد
و عشقش را در قلبش نگه میدارد
تا نخواهد خاطرات رنگینش ،
چرک آلودهِ دستِ فراموشی شوند.
روی چشمهات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد
میبوسمت
و ماه میشوم
بر سینهی تو
آویخته به زنجیری که
دستهای من است.
با خیالت
زندگی میکنم
و با خودت
عاشقی.
کاش دو بار زاده میشدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت.
آنهمه دشت بیانتها
آنهمه تپه سبز
آنهمه چشم خیس
آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش
همه در خواب من بودند
تا بفهمند نگاه من شیداتر است
یا صدای تو عاشقتر.
و زمین در چرخش خود مکثی کرد
تا مزه مزه کردن این لحظه
لَختی به طول انجامد
و دل من آرام گیرد.
آنهمه دشت بیانتها
آنهمه تپه سبز
آنهمه چشم خیس
آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند.
دیگر گمت نمیکنم
وگرنه راه میافتم
شهر به شهر
زنگ خانهها را میزنم
و میپرسم:
عشق من اینجاست؟
عباس معروفی (نویسنده کتاب سمفونی مردگان)
چقدر دوستت دارم ! آنقدر که . . .
به « وجود » حسادت می کنم که همیشه با توست !
همیشه با بیزاری هایم به زور همنشین بوده ام
« وجود » که همیشه با من است !
"مریم هوله"
یک روز
تنها یک روز
با تو دیدار کرده ام .
امشب
بعد از هزار روز
برای ساختن پل
تمام خاطره هایم را
بیدار کرده ام
اما ، افسوس !
تا سپیده، راهِ درازی نمانده است .