در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

..:: راز، موفقیت، شادکامی، قانون جذب، قدرت ::..
در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

در معادله زندگی آینده هیچ گاه با گذشته برابر نیست

..:: راز، موفقیت، شادکامی، قانون جذب، قدرت ::..

کاش می شد

کاش می شد همچون دلبرکان گاه گاهی فراموشت کنم

همچون شادمانی های سخت مستی

یا مثل جای چک آقای معلم
اول دبستان
درد تلخ حالا شیرین

یا هر چه جز آنکه هستی

کاش می شد که نمی شدی

                                          نغمه رامشگر وحید لرستانی


همه چیز درباره ی نیچه

« برای اینکه بت پرست نباشی، کافی نیست که بت ها را شکسته باشی؛

باید خوی بت پرستی را ترک گفته باشی.»


بیوگرافی نیچه

15 اکتبر ( 23 مهر ) 1844:
فریدریش نیچه در بخش روکن، در نزدیکی تونزن، ساکسونی پروسی به دنیا می آید. پدرش، کارل لودویگ نیچه، پیشوای روحانی روستا و پسر یک پیشوای روحانی است؛ مادرش فرانزیسکا نیچه دختر پیشوای روحانی روستای مجاور پوبلس است. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بود. آنها دو فرزند دیگر نیز به دنیا می آورند: الیزابت و ژوزف.

1849:
نیچه پدرش را به علت بیماری آنسفالو مالاسیا از دست می دهد.

1846:
نیچه به عنوان دانشجوی الهیات و واژه شناسی وارد دانشگاه بن می شود (16 اکتبر)

1865:
در عید پاک 1865 تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رها می کند و در 17 اوت بن را ترک گفته رهسپار لایپزیگ می شود. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر شوپنهاور جهان به مثابه اراده و پنداره و تصور را از یک کتاب فروشی کتاب های دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می کند که او یک ‹‹شوپنهاوری›› شده است.

1867:
اولین اثر نیچه به چاپ می رسد: Zur Geschichte der Theognideischen Spruchsammlug

او به مدت یک سال برای خدمت در هنگ توپخانه ای ارتش فراخوانده می شود. در سرباز خانه به عنوان یک سوار کار ماهر شناخته می شود:

‹‹ در اینجا بود که نخستین بار فهمیدم که اراده زندگی برتر و نیرومند تر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!››

1868:
با ریچارد و اگنر ملاقات می کند و شیفته او می شود. اکنون واگنر و شوپنهاور با هم تر کیب می شوند تا به آنچه از لحاظ عاطفی دین جدید نیچه است، تبدیل گردند.

1869:
نیچه در بیست و چهار سالگی به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می شود. در 23 مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می کند.

1871:
از دانشگاه بازل کرسی فلسفه در خواست می کند که پذیرفته نمی شود.

و ادامه را در این فایل ورد بخوانید.


گفتگو با خدا «2»

دیشب خوابی دیدم. خواب دیدم که با خداوند گفت و گویی دارم.

خداوند پرسید: پس میخواهی با من گفت و گویی داشته باشی؟

گفتم آری، اگر وقت داشته باشی.

خداوند لبخندی زد و سپس گفت من به اندازه ابدیت وقت دارم.

هرچه میخواهد دل تنگت بگو...!

پرسیدم چه چیز آدم ها تو را به شگفتی می اندازد؟

خداوند پاسخ داد: این چیزها:

آن ها از کودکی خویش ملول میشوند

برای بزرگ شدن شتاب می کنند

بزرگ میشوند

آنگاه دوست دارند به کودکی بر گردند!

آن ها برای به دست آوردن ثروت سلامت خویش را می بازند،

ثروت را به دست می آورند،

آنگاه آن را در راه به دست آوردن سلامت خویش خرج میکنند!

آن ها بیتاب آینده اند،

لحظه حال را فراموش میکنند، و بدین سان

نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده!

آن ها چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد،

و چنان می میرند که گویی هرگز به دنیا نیامده اند!

آنگاه دستان گرم خداوند دستانم را گرفتند و ما هردو لحظاتی سکوت کردیم.

پرسیدم ما مردم عیال توییم ای خدا!

دوست داری ما بیش تر یاد آور چه چیزهایی باشیم؟

خداوند گفت:

این چیزها:

شما نمی توانید کسی را وادارید که دوست تان داشته باشد

شما فقط میتوانید خود را دوست داشتنی کنید.

خوب نیست وضع خودتان را با وضع دیگران قیاس کنید

بخشش را با بخشیدن میتوان آموخت.

ممکن است در مدت چند ثانیه؛

در دل کسانی که دوست شان می دارید زخمی عمیق ایجاد کنید،

اما شفا دادن آن زخم سال ها طول خواهد کشید.

دارا کسی نیست که مال فراوانی دارد،

بلکه کسی هست که نیاز کم تری دارد.

همیشه هستند کسانی که شما را دوست دارند،

اما نمی دانند چگونه عشق شان را ابراز کنند!

ممکن است دو نفر به یک چیز نگاه کنند،

اما آن چیز را متفاوت ببینند.

بخشیدن یکدیگر کافی نیست

شما باید خود را نیز ببخشید.

گفتم متشکرم خدا!

آیا چیزی هست که دوست داشته باشی آن را همیشه به یاد داشته باشیم؟

خداوند دوباره لبخندی زد و گفت:

" دوست دارم بدانید که من هستم،

و همیشه خواهم بود"


                                                                                                    

گفتگو با خدا

خواب دیدم با خداوند در ساحل رودخانه ای قدم می زنم.

نا گهان فراز ها و نشیب های صعودم در زندگی،

همچون برق و باد از جلوی دیدگانم عبور کرد.

نیک نگریستم؛

در فرودهای زندگیم،

هر کجا که آسودگی و شادمانی و لذت بود،

دو رد پا بر ماسه ها مشاهده میشد.

اما در فراز های زندگیم،

هر کجا که سختی و درد و رنج بود،

تنها یک رد پا می دیدم.

گفتم: " ای خدا!

قرار بود که تو همواره با من باشی،

اما در هنگام مصیبت و بلا،

آنگاه که سخت به تو محتاجم،

چرا تو با من نیستی؟

رد پایت را نمی بینم؟ "

خداوند لبخندی زد و گفت:

" آن زمان که تنها یک رد پا می بینی؛

زمانی است که من تو را در آغوش خویش حمل می کنم. "


عرفان ...

بارالها! ای آغازگر هستی و بازگرداننده آن از پی نیستی

تو را می‌ستاییم و این ستایش خود از نعمت‌های توست.

ای که هرچه خواهی می‌کنی

تو را سپاس می‌گزاریم و این سپاس خود از بخشش‌های توست.

والا منزهی که دست اوهام و خیالات به دامن عزتت نرسد و مبارک بی آلایشی که برای اندیشه‌ها در شناخت خویش جز اعتراف به عجز از شناخت راهی ننهاد ه ای.

دل‌های طالبان را در صحرای کبریایی خویش واله و حیران نهاده ای و اوج گام‌های خرد را به ستیغ عظمتت راهی ننهاد ه ای.

وه چه دور است! ذلیلان اسارت بندگی را با درک پرتو جلال ربوبی چکار!؟ و اسران ذلت ناسوت را نیل به سراپرده های جمال لاهوت کجا!؟

بس پاک و منزهی بر قله بلند ثنایت دست نیاریم، تو آن گونه که خود خویشتن را ستوده ای و از هرچه زبان آواران گویند فراتری.

بر مقربان درگاه و رهنمایان بارگاهت درود پیاپی فرست به ویژه بر محمد و خاندان او که نزد تو نزدیک‌ترین و گرامی‌ترین بندگانت و هم از سوی تو منتخبان و برگزیدگان.

                                                            علم الیقین «حکیم مولی محسن فیض کاشانی»